به گزارش شهرآرانیوز؛ برخی مثل سعید از یک نذر ساده و کوچک شروع کردند. یک روز در اوج ناامیدی از خدا خواسته بودند اگر دعایشان را استجابت کند و بتوانند اعتیاد را کنار بگذارند، تا عمر دارند به دیگران خدمت کنند. برکتهای این نذر ساده پیش پیش آمد و زندگی شان را زیر و رو کرد. خدا یک جوری جوابشان را داد که هنوز هم باور نمیکنند بهبود یافتهاند و حالا وقت عمل به وعده است.
موقعیتش در یک پویش بزرگ و مردمی فراهم شد. «مهربانی ساده است» حضور بیش از سیصد آرایشگر را در یک سالن بزرگ ورزشی شهرمان رقم زد. این برنامه فرصتی فراهم کرد تا حالشان کنار هم خوب باشد. به گفته خودشان این روزها همه چیز هست، اما حال خوب کیمیاست.
آنهایی که یک صبح تا شب کنار هم قیچی زدند و مو کوتاه کردند، پس از آنکه صدای اذان بلند شد، کنار بچههای بهزیستی، یتیم و کودکان و نوجوانانی که کم بضاعت بودند و بی سرپرست، دست هایشان را برای شکر این نعمت بالا بردند. چیزی نگفتند، اما ایمان داریم ته قلب هایشان این بود: الهی همیشه لبخند باشد و آسودگی و عشق و عشق و عشق و شکر بابت این نعمت و روزی...
پیش از شروع کار همه چیز آماده میشود و میز و صندلیها برای انجام کار چیده شده است. برخی آرایشگرها اولین تجربه حضورشان است، اما بعضیها این حس خوب را پیشتر داشتهاند و لذت این کار را تجربه کردهاند و دوست دارند دوباره تجربه اش کنند.
چیزی تا نوروز و آمدن بهار نمانده و سرشلوغی آرایشگرها این روزها بیشتر است و میتوانند روز خوب و پرپولی داشته باشند، اما آنها روز جمعه کرکره مغازه هایشان را پایین کشیدند و آنچه برای کار لازم بود، از قیچی و شانه و پیش بند و... جمع کردند و به نیت قربت خدا پا به میدان دیگری گذاشتند.
خبر پیرایش کودکان شهرمان توسط آرایشگرهای داوطلب دهان به دهان چرخیده بود. بعضیها مثل محمد تقی زاده این خبر را از زبان دیگران شنیده بودند و همین خبر کوچک دلشان را لرزاند و موضوع را پیگیری و بعد هم ثبت نام کردند. شب پیش از اجرای برنامه با ذوق و اشتیاق وسایلشان را ضدعفونی کردند تا صبح زود برای کار آماده باشند. محمد که دوستان و اطرافیانش او را به اسم ادریس میشناسند، دانشجوی رشته هنر است و اعتراف میکند: اولین بار است که از هنر دستانم لذت بردم.
برایم مهم بود بچهها کدام مدل مو را بیشتر دوست دارند و بیشتر از قبل برای کوتاهی مو وسواس داشتم. برایم جالب بود بچههای شرکت کننده در این طرح چقدر کم توقعاند و کار که تمام میشد و هنوز آینه دست نگرفته بودند، میخندیدند. بعضی هایشان آن قدر با شعف موهای کوتاه شده را لمس میکردند که انگار اولین بار است روی صندلی آرایشگر نشستهاند. برای من که حس خیلی خوبی داشت.
صالح ابراهیمی از آن باتجربههای کار است که پنجشنبه هایش را برای بچههای مجتمع «شوق زندگی» گذاشته است. پای حرف بچههای زیادی نشسته است که از آرزوهایشان گفتهاند: پسرک ده دوازده سالهای دوست دارد فوتبالیست شود و هر بار روی صندلی مینشست، تا آخر از آرزوهایش میگفت. دیگر میدانستم چقدر آرزوی فوتبالیست شدن دارد. مدتی قبل جملهای گفت که تکانم داشت. گفت: آقا میخواهم شبیه شما آرایشگر شوم و بچهها را خوش حال کنم. به نظر شما میتوانم یک آرایشگر فوتبالیست شوم؟ معروف و پول دار؟
صالحی صحبت هایش را با این جمله ادامه میدهد: ارزش شادکردن بچههای کار خیلی زیاد است؛ آنهایی که سنگینی بار تأمین مخارج یک خانه را بر دوش دارند و کارگری و دست فروشی میکنند و به نظر من آنها شریفترین آدمها هستند. دوست دارم نونوار و شاد ببینمشان.
او میگوید: خیلی از آرایشگرهای خانم دلخور شده بودند که چرا این طرح ویژه آقایان است و برای شرکت در پویشهای مشابه دیگر اعلام آمادگی کردند.
سعید صیامی آموزشگاه آرایشگری دارد. پیشکسوت و باتجربه است. تعریف میکند: هر هفته با بچههای آرایشگری که دوره آموزشی شان تمام شده است و میخواهند سالن پیرایش بزنند، به مجموعههای مختلف میرویم؛ خانه سالمندان و کمپهای ترک اعتیاد و.... درحقیقت با یک تیر دو نشان میزنیم. هدفم این است آنها به صورت غیرمستقیم آموزش ببینند و متوجه شوند اعتیاد چه بلایی سر زندگی آدم میآورد و بعد هم محبت کردن به دیگران را یاد بگیرند و اینکه چه ارزشی دارد.
یکی دیگر از آرایشگرها جریانی را تعریف میکند که چند سال پیش اتفاق افتاد؛ زمانی که کارش را شروع کرده بود. او بچه حاشیه شهر است و میگوید: همیشه فکر میکردم درد آنها را خوب میفهمم، اما تا آن روز خاص نیامده بودم، متوجه نشده بودم دردِ نداشتن چقدر سخت است.
زود سراغ اصل مطلب میرود و تعریف میکند: داخل مغازه مشغول کار بودم و متوجه شدم نوجوان ده دوازده سالهای مدام از جلو مغازه رد میشود و داخل نمیآید. مشکوک شده بودم. با ناراحتی صدایش زدم تا ببینم چرا داخل نمیآید. ترسیده بود. قبل از شروع هر صحبتی اسکناس هزارتومانی را نشانم داد و گفت: ناظم مدرسه مجبورم کرده است موهایم را کوتاه کنم، ولی من همین قدر پول دارم آقا.... منقلب شده بودم و نفهمیدم کی روی صندلی نشسته است و من بند پیش بند را پشت سرش محکم کردم. از آن روز و آن لحظه تصمیم گرفتم بچههایی را که در آن اطراف زندگی میکنند و میدانم وضعیت مالی خوبی ندارند، رایگان اصلاح کنم.
کار آرایشگرها از صبح تا غروب طول میکشد و گپ وگفت و خنده آرایشگرها و اعتمادبه نفس بچهها را زیاد کرده است و حالا هرکدام که روی صندلی مینشینند، خودشان پیشنهاد میدهند که کدام مدل مو بیشتر به سرشان میآید. به گفته خودشان با مدل موی کراپ خفنتر میشوند و بعضیها هم مدل موی کوییف را میپسندند.
مدل موی ساید پارت و اسپایکی هم طرف دار زیاد دارد. بچهها زود صمیمی میشوند و جریان زندگی شان را تعریف میکنند؛ هزار بچه شهرمان که زیر قیچیهای مهربانی به روی زندگی لبخند زدند و هرکدامشان تصمیم مهمی گرفتند؛ اینکه جزو آدمهای خوب شهر باشند، آن هم برای همیشه.
سعید کاظمی مدیر و مؤسس بنیاد نیکوکاریای است که بانی این کار خیر شده است. او میگوید: ما مردمان مهربانی داریم. نمیگذارند باری روی شانه کسی سنگینی کند و از گشودن گرهی که به دستان آنها باز میشود، دریغ ندارند. گروه ما فقط مقدماتش را آماده میکند. در اجرای این پویش خیلیها همراهی مان کردند؛ اداره کل ورزش وجوانان خراسان رضوی، سازمان بهزیستی، اداره کل آموزش وپرورش خراسان رضوی و افراد زیادی که شاید نامشان از قلم بیفتد، اما خودشان هم میدانند خوبی انسانهای ارزشمند و عزیز پیش خدا گم نمیشود.